ترجمه شعرهای حسین بن منصور حلاج
نویسنده:
منصور حلاج
مترجم:
بیژن الهی
امتیاز دهید
گفت آن یار کزو گشت سر دار بلند
جرمش این بود که اسرار هویدا می کرد
وقتی کلمه حیرت کند، وقتی کلمه از کلمه، کلمه در کلمه، حیرت شود کلمه به کلمه حیرت دهد، حیرت شود، حی شود و حیات شود. وقتی حیرتِ کلمه، حیاتِ کلمه شود. ترجمانِ بیژن الهی، تبحر او در تحریر حیرت است، باری، ترجمه به حیرت انداختن است، رفت و آمد در حیرت است، ادامهی حیرت است، حیاتِ حیرت را مکرر کردن است، و این کاریست، باریست، که کارِ هرکسی نیست. حالا کلام به دستِ او بدهیم، حالا کلام را حیرت شویم:
«بعد از آن حیرت در حیرت پیدا شود، و از آن حیرت هرگز بیرون نیاید.»
بیشتر
جرمش این بود که اسرار هویدا می کرد
وقتی کلمه حیرت کند، وقتی کلمه از کلمه، کلمه در کلمه، حیرت شود کلمه به کلمه حیرت دهد، حیرت شود، حی شود و حیات شود. وقتی حیرتِ کلمه، حیاتِ کلمه شود. ترجمانِ بیژن الهی، تبحر او در تحریر حیرت است، باری، ترجمه به حیرت انداختن است، رفت و آمد در حیرت است، ادامهی حیرت است، حیاتِ حیرت را مکرر کردن است، و این کاریست، باریست، که کارِ هرکسی نیست. حالا کلام به دستِ او بدهیم، حالا کلام را حیرت شویم:
«بعد از آن حیرت در حیرت پیدا شود، و از آن حیرت هرگز بیرون نیاید.»
آپلود شده توسط:
mohammad abedi
1391/09/27
دیدگاههای کتاب الکترونیکی ترجمه شعرهای حسین بن منصور حلاج
شاعران فارسیزبانی همچون عطار نیشابوری، حافظ، سنایی، مولوی، ابوسعید ابوالخیر، فخرالدین عراقی، مغربی تبریزی، محمود شبستری، قاسم انوار، شاه نعمتالله ولی و اقبال لاهوری درباره او بیتهایی سرودهاند.
جرمش این بود که اسرار هویدا می کرد
۴) حلاج، حلاج اسرار و معارف وحدت وجود است. او عارفی بی پروا بود که مذهب عشق الهی را
در کوچه و بازار بدون هراس از خلیفه و فقهای درباری به مردم می آموخت تا جایی که جان خود را
بر سر این کار نهاد و به ناجوانمردانه ترین وجه شهید شد.
عرفای مشهور پس از او مانند : احمد غزالی ، عینالقضاه همدانی و روزبهان بقلی همه ریزه خواران
خوان گسترده ی عرفان او بوده اند.
به حلاج می گویند که بجای (انا الحق) ، ( هوالحق) بگو.!
حلاج گفت : بلی! همه اوست. شما می گویید که: گم شده است؟!
بلی که حسین گم شده است. بحر محیط نه گم میشود و نه از آن کم میشود.!!
شاه نعمت الله ولی می گوید: هر موجود ی را دو جهت است. یکی ربوبیت و دیگری عبودیت.
در باره ی حلاج میگویم که جهت عبودیت او در ربوبیت فانی و مستهلک شده است. و تعین و تشخص
و تقید صورت جزییه ی منصوریه از نظر او غایب گشت و از ظاهر به باطن مشغول شد و به باطن از ظاهر غافل ماند.
۵) در سال ۱۳۷۴ خانم پروفسور آن ، ماری شیمل مولوی شناس بزرگ معاصر در یک مصاحبه ای در باره
مولوی گفت که رمز ورود به مثنوی و اندیشهی سترگ حضرت مولانا فقط یک جمله یا یک بیت از مثنوی اوست :
خوشتر آن باشد که سرّ دلبران
گفته آید در حدیث دیگران
از نظر خانم پروفسور شیمل مولانا بسیاری از اندیشه های خود را از زبان و قول دیگرا ن چه حیوان و چه انسان بیان میکرد!!
این اگرچه باعث میشد بهانه ای به دست مخالفان ندهد اما بنظر من گستاخی فکر تجلی عاشقانه افرادی چون منصور حلاج
و امثال عین القضاه همدانی چیزی است که بسادگی در ذهن و زبان انسان خاکی و فانی نم گنجد. مگر اینکه در مقامی که حلاج ایستاده بیایستی و از آن مقام در کاینات بنگری.!!!!
آن ( یار) کزو گشت ، سر (دار) بلند
جرمش این بود که (اسرار) هویدا می کرد.
در باره ی منصور حلاج ،آن حلاج عشق الهی مطالب و گفتنی های زیاد
گفته شده است اما این بیت حضرت خواجه ی رندان علاوه بر ظرافتهای
ادبی حاوی دقایق خاص عرفانی است.
۱) یار _ دار _ اسرار.
این مفاهیم علاوه بر سجع و آراستگی لفظی و تناسب ادبی حاوی اشارات خاص عرفانی
نیز هستند.
یار از اسامی حضرت حق جل الله است. در اینجا مراد از یار اشاره به حلاج است. حلاجی که
محو کامل عشق الهی است. به گونه ایکه به فنا و انجذاب رسیده است.!
اسرار _ جمع ( سر ) است. و آن لطیفه ای است غیبی که در دل به امانت گذاشته شده است.
مانند روح در بدن که محل مشاهده است. همانطور که روح ، محبت است و دل ، محل معرفت.
سر "اگر عنایت حضرت حق است. " اسرار " اشاره به عنایات وجودی حضرت حق دارد. ه
تجلی اساسی آیه شریفه ی کن فیکون.
در عرفان گفته میشود که حق را جز حق نمی شناسد و جز حق دوست ندارد و جز حق او را طلب نمی کند.
و " دار " شکوه دلدادگی و معراج افتادگی است و منصور بر سر دار که نردبان و معراج فناء فی الله است حکایتی
سر داد که شافعی از درک آن مستأصل شد.!!
۲) نکته دوم زیبایی شناسی معرفتی و معنا شناسی هنری و ادبی مفاهیم : ( سر) ،( دار)و ( سربلند) است.!
از سویی ( دار) که نماد معرفتی عروج حلاج است برای معراج و اتحاد او افراشته می گردد. برای فنای ذاتی او می آیند و سر دار را راست و عمود کردده یا به تعبیر ادبی و عامیانه " سر" دار را راست می گردانند.
۳) اما نکته ایکه نباید هرگز از آن غافل شد و آن را چه در تعابیر عرفانی و چه اشارات ادبی نادیده گرفت ( تعالی) ( دار) است که از رهگذر فنای ذاتی حلاج ( سربلند ) می شودت
این تنها منصور نیست که که در جهان هستی زمینه انجذاب و فنای ذاتی پیدا می کنند. خود ( اشیاء ) نیز این تستعداد را دارند که هم زمینه تعالی انسان های کامل را فراهم بکنند و هم خود بعنوان دال و مدلول این اتحاد به وحدت برسند.!!! ………………ء
با پوزش و عرض ادب
غزل معروف حضرت خاوندگار با مطلع:
ای قوم به حج رفته کجایید ، کجایید ؟
معشوق همین جاست بیایید ، بیایید .
معشوق تو همسایه ی دیوار به دیوار
در بادیه سرگشته شما در چه هوایید؟
گر صورت بیصورت معشوق ببینید
هم خواجه و هم خانه و هم کعبه شمایید
بطور کلی هم از نظر صورت و هم از نظر معنا تحت تأثیر غزل حلاج و تقریبأ استقبالی از غزل حلاج بوده که پیشتر تقدیم گردید. اگرچه بیشتر عرفا دارای مشرب عرفانی وحدت وجود بوده و افکار و اشعار آنان از یک آبشخور فکری و ینابیع بهره مند بوده اما بیشتر آنان از نظر توالی وتسلسل فکری و عرفانی در یک خط سیر مستقیم قرار داشته و از مفاهیم مشترک و راز آلود استفاده کرده اند. به معنی دیگر آنان دارای تفکر وحدت وجودی ابن عربی هستند.
با کثرت موهوم در این بزم میایید.
بیگانگی تن نسبت به جان،
باعث خستگی و بیقراری جان میشود،
و تن برای جان عاشقان بسیار تنگ و حقیر است.
و این عذابی عظیم است و برتر از این برای آنها عذابی نیست.
تاریخ تکوین« وحدت وجود»
همان تاریخ زندگانی« جان های خسته»است.
وحدت وجود آرمان بیگانه ترین جان ها نسبت به تن است ،که با مرگشان محقق میشود.
مسیح پدر خسته جانان جهان و پدر اسارت روح در تن است.
مسیح: بزودی هیکل را خواهم دَرید.
آیا کسی هست مرا یاری دهد؟
این ندای خسته جانان تاریخ است.
کربلای حسینی بزرگترین نمایش دَریده شدن خسته ترین جان ها ست.
مولا علی:
بخدای کعبه که رستگار شدم.
این نیز فریاد خسته جانی دیگری است در لحظه شکافتن شدن سَر.
و این است که دو روز دیگر از خداوند مهلت می خواهد تا قاتل خود را شفاعت کند.
دلجویی از قاتل خویشتن،
این است سنّت همه خسته جان ها.
و حلاج خسته جانی دیگری که از فراق انتقام می کشَد،
و فراق همان «تن »است که فرق انداخته است
بین دل و جان، بین عاشق و معشوق.
و او حتی در دار آویخته ،مردمانی را که با سنگ از او پذیرایی می کردند ،
شفاعت و دلجویی و محبت میکند.
و این است رهرو راستین اولیا
غافل ز چنین کعبه مقصود چرایید؟
به فرموده عارفی :
ابراهیم خانه خدارا از عرش به زمین آورد،
و اینک کسی می بایست که خدا را در دلش منزل دهد،
و آن مولا علی (ع)بود.
و امام حسین (ع)در حال طواف به دور خانه کعبه بود ،
که بناگاه صدایی از دل خویش شنید که ،
ای حسین من در توام بر دور چه میگردی؟
از این دور خروج کن.
و این گونه بود که از چند هزار مرید که به همراه امام به حج آمده بودند ،
بیش از چند ده نفری که اکثرشان اهل بیت بودند باقی نماند.
و امام حسین (ع) را بدلیل ترک مراسم حج و نیمه کاره رها کردن حج محاکمه کرده و قاضی حکم ارتداد او را داد و
خون مبارکش را مباح کرد.
و او چه زیبا به وصال معشوق رسید.
عشاق وفا پیشه اگر محرم مایید
از خود بدر آیید و درین بزم درآیید
در بزم احد غیر یکی راه ندارد
با کثرت موهوم در این بزم میایید
تا نقش رخ دوست در آیینه ببینید
زنگار خود از آینه ی دل ، بزدایید
چون صاف شد آیینه ز اغیار بدانید
کآیینه و هم ناظر و منظور شمایید
کونین چو جسم ست و شما جان مقدس
عالم چو طلسم است و شما گنج بقایید
مستور شد اندر صدف آن گوهر کمیاب
گوهر بنماید چو صدف را بگشایید
در کعبه ی دل عید تجلی جمالت
ای قوم به حج رفته کجایید کجایید
سرگشته در آن بادیه تا چند بپویید
معشوق همین جاست بیایید بیایید
چون مقصد اصلی ز حرم کعبه وصل ست
غافل ز چنین کعبه ی مقصود چرایید؟
هر کس خداوند را به خانهٔ وجودش دعوت کند،
خداوند امتحانش میکند که آیا در دعوتش ،
صادق است یا کوفی مسلک!؟
هر کس خدا را به خانه وجودش دعوت کند،
جان در تنش بیقرار میشود،
و دل در سینه اش بال بال میزند،
و نفس به شمارش میافتد،و بدن رنجور می گردد،
نان جرأت به دهان آمدن ندارد،و آب رو می رود به استقبال او برای آب و جارو،
و همه ی بیگانگان می روند،
ومیزبان تک و تنها و بیکس میشود.
و اینک آماده است برای پذیرش « یار بر سر دار»
وحلاج در دعوتش صادق بود.